تلخ و شیرین های



ولنتاین 

عید 

سالگرد ها 

هیچکدوم برای من معنا نداره. تجربش نکردم 

هرچی بوده تنهایی و تنهایی 

شرمندگی از پدر مادر 


و از دست رفتن همه چی حتی غریزه 

یک جزیره بی سکنه که داره توی آب فرو میره 

پر از ترسم 

پر از تنهایی

پر از خلاء


جای تصویر قشنگت کنار بچه ها خالیه

خسته ام خسته  خیلی خسته 


اونقدر نامرئی م که بچه ها حتی منو وقت خداحافظیوش نمیبینن 

چراغ مادر که خاموش بشه من پرت میشم ته دره تنهایی و روی یک صخره جون میدم 

کاش قبل تو خاموش بشم 


دلم برای این دختر کبابه 

یادم با کتک کاری بابا مامان و بچگی گند خودم که می افته از آینده این دختر میترسم 

خدایا آینده این دختر مثل من نکن. مثل من ناخواسته یکی مثل باباش انتخاب نکنه

دلم آتیشه. انگار آینده تباه شده ش میبینم 

 انگاری اینم زندگیش مثل ابراهیمه و من از الان دارم دق میکنم سر این موضوع

خدایا گله از تو نیست اشکال از تو نیست 

از ما بنده هاست  کمکمون کن 

کمکشون کن نذار این دوتا تباه بشن 

خدااااااااااااااااااااا


بارها بهم اثبات شده آدمها خیلی علاقه دارن به من نزدیک بشن  نه بخاطر خودم. بخاطر سرک کشیدن تو زندگیم  انگار براشون خیلی سوال برانگیزم بعد میان میبینن خبری نیست میرن. صد مورد دارم برای مثال . حتی تو همین فضای مجازی

بعد من میمونم و سوال که چی شد رفتن  چی شد اونهمه ذوق آشنایی  اتفاقی که نیفتاد پس چرا رفتن 

متنفرم از این تکراااار


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها